قرار است روز اول همایش راهبری در کرمانشاه، راس ساعت ۹ صبح شروع شود. به همین دلیل باید زود از خواب بیدار شوم تا به صبحانه برسم. بعد از خستگی ناشی از روز قبل، ساعت ۷:۳۰ دقیقه صبح به زحمت بیدار میشوم و سریع خودم را رستوران هتل میرسانم. دیدن ۲ رفیق قدیمی دیجیکالایی و اکبر هاشمی از هفتهنامه شنبه باعث میشود تا روز خوبی برایم شروع شود. یک صبحانه ساده میخوریم و راهی همایش میشویم.
طبق آن چیزی که وعده داده شده بود، همایش را ساعت ۹ شروع کردند. مجید حسینینژاد و ۲ نفر دیگر از افرادی که نام تسهیلگر (Facilitator) را روی خودشان گذاشتهاند، با میکروفون هدستی روی گوشهایشان آماده هستند که دوره را شروع کنند. همایش با خواندن تعدادی اسلاید شروع میشود و از قرار معلوم، باید به تعداد زیادی از اسلاید نگاه کنیم. اسلایدها را خانمی میخواند که صدای خوبی هم دارد؛ اما در خود اسلایدها هیچ روحی وجود ندارد و سراسر تکست است. نه عکسی و نه فیلمی که بتواند کمی فضا را تلطیف کند. دارم به متن اسلایدها دقت میکنم و نیاز به ویرایش شدید را در آنها حس میکنم. همین کلمههای نتراشیده و نخراشیده هستند که باعث میشوند درک متن برایت سخت باشد؛ اما خود برگزارکنندگان شدیدا اصرار دارند که از کلمههای دقیقی استفاده کردهاند.
در زمان خواندن اسلایدها، مجید هر جا که احساس نیاز کند، شروع به صحبت کردن میکند و صدای خوانندهی اسلاید متوقف میشود. بعضی وقتها هم تُن صدایش را بالا میبرد تا تاثیرگذاری بیشتری ایجاد کند. از طرز بیان و اجرای مجید پیدا است که دوست دارد مخاطب را با موضوع درگیر کند و برای رسیدن به این هدف، هر کاری لازم باشد انجام میدهد.
فعلا ابتدای کار است و تیم اجرایی روی شیرفهم شدن قوانین دوره برای شرکتکنندگان تمرکز خاصی کردهاند. البته ظاهرا منظور از قوانین دوره، قوانین مجید هستند؛ چرا که او به خوبی دربارهی این قوانین حرف میزند و هر جا هم نیاز دانست، قوانین خودساختهای را وارد کار میکند. مثلا هر جا که نتوانست جواب سوالات مردم را با منطق بدهد، میگوید زندگی همینطوری است و باید آن را به همین شکل بپذیری!
تاکید روی این بود که خودت را کنار بگذاری و خودت را در موضع نادانی وارد دوره بکنی. یعنی فکر کنی که هیچ چیزی دربارهی موضوعات مطرحشده بلد نیستی و قرار است لوح سفید ذهنات را به همایش راهبری وارد کنی!
کلمههای عجیبی درون اسلایدها هست که نیاز به توضیح اضافه دارند. به عنوان مثال از عبارت «قلمروی گفتگویی»، «گوش دادن همیشه از قبل» و «پردهی ناپیدایی» حرف زده میشود که در کل عمرم نشنیدهام. همان تصور اولیهای را که میتوانم داشته باشم هم دیگر قرار نیست داشته باشم؛ چون میگویند که این کار را نکنید. گویا همان بحث قلمروی گفتگویی میگوید که برای استاد شدن در این موضوع جدید، باید ابتدا ادبیات آن را یاد بگیرید.
مبحث گوش دادن همیشه از قبل خیلی برای شرکتکنندگان سوالبرانگیز است و مجید هم سر فرصت، به تکتک این سوالها جواب میدهد. البته تا جایی که سوادش برسد. در کنار کلمههای رسمی که برایشان زمان گذاشته میشود، چیزهای دیگری را هم از زبان تسهیلگرها میشنوی که باید معنایش را رمزگشایی کنی. مثلا مجید مرتبا تکرار میکند که برای خودتان بستر خلق کنید؛ ولی معلوم نیست که معنای بستر چیست!
مفهوم جدیدی به اسم تمامیت (Integrity) را مطرح میکنند که ظاهرا دانستناش در همین ابتدای کار، کاملا برنامهریزی شده است. کلا به این معنی است که باید برای حرفی که میزنی، احترام قائل باشی و پای حرفات بایستی. به نظرم همان حرفی است که قبلا هم بیان کرده بودم؛ همان که میگفت سهم خودت را بردار!
ساعت به ۱۰:۱۵ صبح رسیده و کمکم دارد خوابام میگیرد. انتهای سالن، مکانی را برای استراحت در نظر گرفتهاند تا اگر کسی نتوانست نشستن طولانی را تحمل کند، برود و آنجا سرپا بایستد.
مجید حسینی نژاد اصرار دارد که در این دوره قرار نیست چیزی را به کسی یاد بدهند. آنها قرار است کاری بکنند که خودت بتوانی در خودت دقیق شوی و به عنوان راهبر از دوره بیرون بیایی. دائما بیان میشود که قرار است خودت کشف کنی. البته طوری که من متوجه شدم، خودشان هم تعریف دقیقی برای راهبر بودن ندارند. چون دقیقا چنین سوالی از سمت یک شرکتکننده پرسیده میشود و جواب درستی نمیگیرد. این راهبری خیلی کلمهی عجیبی در طول دوره است. خیلی پشت سرهم تکرار میشود که قرار است «بودن و عملکرد یک راهبر را پیدا کنی و راهبری ابراز طبیعیات باشد». به نظر من، کمی بازی با کلمات است.
ناگهان در بین سوالها، یک سوال برای همه جالب به نظر میآید. یک نفر در سوالاش میگوید که تصور میکند این همایش، دکان جدید مجید حسینی نژاد است! مجید زیر خنده میزند و البته این نظریه را رد نمیکند!
ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه ظهر است و بالاخره اولین زمان استراحت اعلام میشود. زمان استراحت کوتاه است و برای بیکار نماندن در آن، یک تمرین به شرکتکنندگان داده میشود. از آن تمرینهایی که باید گذشتهات را شخم بزنی تا به جواب برسی. تا اینجای کار بد نبوده و کمی برای صحبت کردن و همکاری با دیگران برای پیشبرد کارها تمرین کردهام.
بعد از زمان مشخصشده، به داخل سالن برمیگردیم. خواندن اسلایدها از سر گرفته میشود. خوانندهی اسلایدها خیلی شمرده شمرده جملهها را بیان میکند؛ اما برگزارکنندگان این حق را برای افراد شرکتکننده در نظر گرفتهاند تا در صورت نفهمیدن محتوا، درخواست کنند آن اسلاید دوباره خوانده شود. این کار، فضا را برای سواستفاده فراهم میکند و ناگهان میبینیم که یک نفر درخواست میدهد تا ۲ اسلاید به عقب برگردیم. صدای همه درمیآید و کاریاش هم نمیتوان کرد.
یک نفر درخواست میدهد تا ۲ اسلاید به عقب برگردیم. صدای همه درمیآید.
نهار را ساعت ۱۵ و خوردهای میخوریم. برای بعد از نهار هم تمرین دادهاند که باید با یک پارتنر تصادفی انجام شود. این استفاده از پارتنر تصادفی کار خوبی است و نتایج خوبی هم از آن به دست میآید. البته اینکه دائم باید به انجام دادن تمرین فکر کنی، کمی آزاردهنده است. یک نهار سرپایی میخوریم و به سالن برگزاری برمیگردیم.
جلسهی بعد از نهار شروع میشود و باز هم باید به اسلایدها گوش بدهیم. انگار که ناف این دوره را با اسلاید بریدهاند. خب آدم خسته میشود! سوالهای بچهها بالا میگیرد و هر کسی از یک گوشه برای خودش سوالی دست و پا میکند. مجید و همراهاناش هم سعی میکنند تا جواب خیلیها را بدهند. یک جاهایی به خودشان میآیند و دیگر سوال جدید قبول نمیکنند.
دلیل خیلی از سوالها این است که نمیدانند قرار است در مرحلهی بعدی چه اتفاقی بیفتد. اصلا قرار است به کجا برسند. به نظر من این دوره، حتی با این نوع اجرا به یک چشمانداز در هر مرحلهاش نیاز دارد تا جلوی خیلی از سوالهای تکراری و بیدلیل گرفته شود.
اسلایدها به این سمت میروند که قول دوره این است و برگزارکنندگان قرار است چه هدفی را محقق کنند. هم خود هدف نامفهوم است و هم توضیحاتی که روی آن داده میشود. از روی نوع هدف انتخابشده مشخص است که آن را طوری انتخاب کردهاند که راه فرار داشته باشند. همه چیز کیفی است و امکان اندازهگیری کمی ندارد. زمانی هم که اعتراض کنی، نمیتوانی حرفات را به کرسی بنشانی؛ چون آنها روی موضوع سوار هستند و سفسطه کردن را هم خیلی خوب بلد هستند. چندین اسلاید راجع به قول دوره حرف زده میشود.
خانمی از این همه قول دادن شاکی میشود و سوال میپرسد که چرا تا این اندازه به مطرح کردن قولها اصرار دارید؟ مجید از جواب دادن طفره میرود. اما من فکر میکنم که دلیلاش را بدانم. مجید یک فروشنده است و تمام فروشندهها برای فروش جنسهایشان از تستیمونیال استفاده میکنند.
روند به همین صورت ادامه دارد. مدام اسلاید پشت اسلاید و مدام سوال پشت سوال. این روند ادامه پیدا میکند تا اینکه جایی میرسیم که فقط به سوالها جواب داده میشود. خانمی از این وضعیت شاکی میشود و به حسینی نژاد میگوید که چطور بعد از این تعداد دفعه برگزاری رویداد، نتوانستهای پاسخدهی به سوالها را مدیریت کنی؟ مجید که میبیند حرف حق است، با لبخند جواب میدهد و حرف را تایید میکند.
یک نکته در بحثهای کلامی وجود دارد که برایم سوالساز است. تعداد زیادی از افرادی که سوال میکنند، عضوی از شرکت علیبابا هستند. سوالام این است که آیا برای این اتفاق هماهنگ شدهاند یا اینکه همهچیز دارد روند طبیعیاش را طی میکند؟
برای عصر، یک زمان استراحت در نظر گرفته شده که البته با تعداد زیادی تمرین پر شده است. خسته و کوفته به اتاق پذیرایی میروم و میبینم که خبری از چای و نسکافه نیست. یعنی ۲ چیز مبنایی برای استراحت بعدازظهر در نظر گرفته نشده است. بعد از مدتی کوتاه، به سالن برمیگردم.
ماجرا ادامه پیدا میکند. مجید دارد سعی میکند جلسه را مدیریت کند؛ اما یک ایراد اساسی به کارش وارد است. چیزی که من برداشت کردم این بود که مجید یک هدف کلی توی سرش ترسیم کرده و از سوال پرسیدن تنها میخواهد به آن هدف ذهنی برسد. خیلی از وقتها اصلا به حرفهای شرکتکنندگان گوش نمیدهد و به محض شنیدن جواب دلخواهاش، اصلا چیزهای دیگر را نخواهد شنید.
مجید قول داده بود که زمان دوره در شب، بیشتر از ساعت ۲۱:۴۰ دقیقه طول نخواهد کشید. دیگر همه کلافه شدهاند و این را میتوانی از رفتوآمدهای زیاد به بخش استراحت متوجه شوی. به ساعت موعود رسیدهایم؛ اما گویا مجید و تیماش قصد تعطیل کردن آموزش را ندارند. خواندن اسلایدها همچنان ادامه دارد.
صحبتهای انتهایی که کم هم نیستند، به ماندن در دوره یا خداحافظی با آن مربوط میشوند. قرار است به شکل متمدنانهای به شرکتکنندگان ثابت شود که ماندن در دوره به نفعشان است! حتی اگر در طول دوره احساس کردند که خسته شدهاند، دیگر نمیتوانند کنسل کنند. در اسلایدها بیان میشود که آمدن در صبح روز دوم به معنی قول دادن برای حضور ۱۰۰ درصدی در همایش راهبری است. حتی رفتهاند و از دیکشنری، معنی کلمهی «انتخاب» را درآوردهاند تا مقصود موردنظرشان را به کرسی بنشانند. یک بنده خدایی هم آمد تا به شکل طبیعی بیان کند که انتخاب، فارغ از دلایل است. همان فاصلهای که بین عقل و عاطفه قرار دارد. نزدیک به ۲۰ دقیقه داشت دربارهی این جواب می داد که بین بستنی وانیلی و شکلاتی، کدام یک را به چه دلیلی انتخاب میکند!
بالاخره ساعت ۲۲:۱۵ شب همایش در روز اول تمام میشود. آن هم تازه برای روز اول! یک سوپ آبکی میدهند و خبری از شام نیست. فردا قرار است قول بدهیم!
سلام. دوره ی How to be a leader یکی از دوره های موسسه Landmark education است که معمولا سالی یکبار توسط ورنر ارهارد و دو همکارش مایکل جنسن و استیو زفرن، برگزار می شود. دو سال پیش مجید حسینی نژاد هم در این دوره که در هتل کارلتون ریتز ابوظبی برگزار شده بود شرکت کرد. جزو قوانین دوره این بود که این دوره شامل قوانین کپی رایت است و شرکت کنندگان فقط مجاز هستند از محتوای دوره برای مصارف شخصی استفاده کنند و تدریس این محتوا نیاز به استادی و مهارت ویژه ای دارد که تنها با طی آموزش های… ادامهی کامنت »
پیگیر این دوره بودم، ممنون که تجرباتتون رو به اشتراک گذاشتید
خواهش میکنم. خوشحالم که به دردت خورده