روز سوم از نظر ساعت بیدار شدن و صرف صبحانه، فرقی با روزهای دیگر ندارد. حتی کمتر از روزهای قبل خوابیدهام و میتوانم بگویم که مجموعا ۵ ساعت خواب مفید داشتهام. صبحانهی مختصری را میخوریم و برای روز سوم همایش راهبری علی بابا آماده میشویم. طبق معمول هر روز، راس ساعت ۹ همایش شروع میشود.
مجید شروع میکند. ابتدا چند نفری برای به اشتراکگذاری میآیند و متاسفانه یادم نیست که دربارهی چه موضوعی حرف میزنند. روی بحث همچنان با مجید است و همه انتظار دارند که مجید جواب تکتک سوالهایشان را بدهد. نکتهای در جواب دادنهای مجید هست که تا به الان برای مطرح کردناش درنگ کردهام. اما واقعا دیگر نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم و نگویم که از ادبیات جواب دادن مجید خوشام نمیآید. پوپولیست بزرگ برای اینکه محبوب جمع شود، سعی میکند از ادبیات کوچه و بازاری استفاده کند و از بیان کلمههای کمی ناشایست هم ابایی ندارد.
مجید به نوعی روی صحنهی رویدادی که خودش راه انداخته، زندگی میکند. کافی است کمی پای صحبتهای مجید حسینی نژاد در همایش راهبری بنشینید تا متوجه شوید که از چه چیزی حرف میزنم. مجید از داستانهای خانوادگیاش حرف میزند و مدام رابطهاش با پدر و مادر را مثال میزند. نمیدانم که صحبت کردن از چنین خاطراتی که اغلب هم تلخ هستند، چه آوردهای برای مخاطبان دارد؟ اما به هر حال ما داریم در زمین مجید بازی میکنیم و باید قوانین او را بپذیریم.
پوپولیست بزرگ برای اینکه محبوب جمع شود، سعی میکند از ادبیات کوچه و بازاری استفاده کند و از بیان کلمههای کمی ناشایست هم ابایی ندارد.
اسلایدها از شماره صفحه ۳۶۳ شروع میشوند و از موضوعات جدیدی به نام «اینجا درون» و «آنجا بیرون» صحبت میشود. اعتراف میکنم که تا به حال چنین مفاهیمی را نشنیدهام. منظور از این دو عبارت، نوع زندگی عادی ما در جامعه است. اینجا درون یعنی نگاه فردگرایانه به دنیا برای هر آنچه که به خود فرد مربوط میشود. آنجا بیرون هم تکمیلکنندهی اینجا درون است و رابطهی فرد با دنیای بیرونی را تعریف میکند. البته امیدوارم که تعریف درستی از آنها ارائه کرده باشم. در ادامه، از مفهوم جدیدتری به اسم «اینجا بیرون» صحبت میشود که قرار است نواقص آن دو نظریهی قبلی را برطرف کند. توضیح دادن اینجا بیرون کمی سخت است؛ اما چیزی که من فهمیدم اینطور بود که منظور از اینجا بیرون، نگاه کردن به زندگی و دنیا از دیدگاه دیگران است؛ این که بتوانی از منم منم کردن فاصله بگیری و خودت را جای افراد و پدیدههای دیگر بگذاری. به نظرم، یک نوع نگاه شرقی پررنگ در اینجا بیرون دیده میشود.
مجید برای جا انداختن نظریهی اینجا بیرون، از یک مثال عجیب که کاملا با سبک خاص خودش سازگار است، استفاده میکند. مثالی که او میزند این است که «وقتی شما به رستوان میروید، منو را میخورید یا غذا را»؟ ظاهرا منظورش این است که در حالت عادی، تمام افراد اینجا درون زندگی میکنند و با دیدن اسم غذا توی منو، پیشاپیش غذا را میخورند. اما اگر بتوانی خودت را با غذا یکی کنی و عملا به غذا تبدیل شوی، آن وقت است که غذا را میخوری. خیلی شبیه به یکی از آیههای قران است. من کاملا رگههای عرفان شرقی و علیالخصوص هندی را در این مرحله میبینم. غربیها روی فردگرایی تمرکز دارند و برعکس در شرق، روی مفهوم خانواده و جمعگرایی صحبت میشود. حس میکنم اینجا بیرون به نوعی بازتاب این قضیه است. شاید هم بتوان تقابل کثرت و وحدت را هم در این نظریه دید. در اینجا بیرون که امروز مطرح شد، نوعی نگاه یکتاگرایانه میبینم. البته من زیاد این فلسفهی رسیدن از کثرت به وحدت را نمیشناسم و صرفا دارم به آن اشاره میکنم.
یک عبارت دیگر هم دربارهی اینجا درون و آنجا بیرون گفته میشود که بیاناش خالی از لطف نیست. در اسلایدها آمده است که در این نگاهها از دید تماشاچیان به زندگی نگاه میشود. اما در اینجا بیرون، قرار است درون زمین بازی حضور داشته باشی و خودت و دیگران را یکجا ببینی.
موضوع کمی بیشتر باز میشود و زمان استراحت اول فرا میرسد. قرار است که دربارهی همین اینجا بیرون و مثالهایی که از آن در زندگیهایمان وجود دارد، فکر کنیم. چیزی به ذهنام نمیرسد و خودم را با شلیل و خیار سرگرم میکنم. اما بعد از بریک تایم و برگشت به جلسه، یک نفر یک مثال عالی میزند. کسی که دارم از او حرف میزنم، یک پسر جوان با جثهای کوچک است. او میگوید وقتی صخرهنوردی میکند، خودش و هارنس و کیسه پودرش یکی میشوند. مثال نابی برای نظریهی اینجا بیرون است. یادم میآید که در اسبسواری هم چنین اتفاقی میافتد. ناگهان کلی مثال دیگر به ذهنام میرسند.
به اشتراکگذاری راجع به مفهوم اینجا بیرون هنوز تمام نشده است. آن مثال عجیب خوردن منو یا خوردن غذا را یادتان هست؟ مجید یک دختر خانم را مجبور میکند تا جلوی جمع، یک گاز به سیب بزند تا متوجه شود که سیب را میخورد یا تعریف سیب را! دختر بیچاره کلی سرخ و سفید میشود و ۵ دقیقه جلوی جمع سیب گاز میزند. تهاش هم چیزی عاید جمع و دخترک نمیشود! اینجا مجید حسینی نژاد اعلام میکند که جلسهی امروز طول میکشد و به دلیل تعطیلی ۲روزهی تاسوعا و عاشورا، باید بیشتر بمانیم تا مباحث تمام شوند. خدا خودش به داد برسد.
ابتدای مطلب گفتم که مجید پوپولیست بزرگی است. امروز هم مثل روزهای گذشته، مجید بارها از همسرش مثال میزند و در مثالها از او تعریف میکند. همسر مجید در بین افراد حاضر در جلسه حضور دارد و مجید بارها از این خودشیرینیها به خرج میدهد. نمیدانم چرا با دیدن این صحنهها به یاد حمید ماهی صفت یا حسن ریوندی میافتم. واقعا نمیدانم.
تازه در اسلاید ۴۲۰ برای اولین بار، صحبتی از هدف راهبری به میان میآید. ابتدا کمی ذوق میکنم که بالاخره قرار است برگزارکنندکان راجع به هدف اصلی دوره کمی حرف بزنند. اما وقتی متن اسلایدها خوانده میشود، میفهمم که به درستکاری برگزارکننده امید واهی بستهام. در اسلایدها گفته میشود که خودشان هم هنوز به صورت درست و حسابی نمیدانند که هدف نهایی راهبری چیست و این موضوع، واقعا باورکردنی نیست. دلام میخواهد سرم را به دیواری، چیزی بکوبم!
در ادامه، یک سری اسلاید بیارزش نمایش داده میشوند که حتی از آن قبلیها هم کلیتر و انتزاعیتر هستند. هیچ چیزی نمیتوانی از آنها بفهمی و تنها قرار است خوانده شوند. کسی هم سوال نمیپرسد؛ چون همه چیز به طرز احمقانهای ساده است.
شاید الان دیگر برای گفتن این حرف دیر باشد؛ ولی حالا که اینجا به ذهنام آمده، بگذارید نگفته از آن رد نشوم. در گزارش روز اول همایش گفتم که از ادبیات خاصی برای بیان مفاهیم دوره راهبری استفاده میشود. کلمهها خاص هستند و برای هضم جملهها، آب و روغن قاطی میکنی. خود مجریان میگویند که نوع خاص طراحی دوره اینطوری است و عمدا چنین کلمههای انتخاب شدهاند. از یک کلمهی خاص به نام گشتالت استفاده میکنند و میگویند طراحی دوره به صورت گشتالتی است. ولی من به این حرفهای بیسروته کاری ندارم؛ وقتی برای بیان یک مفهوم ساده میآیند و ادبیات جدید طراحی میکنند، یعنی واقعا با شارلاتانهای حرفهای سروکار داریم. این را از همان ابتدا میخواستم بگویم و هی جلوی خودم را میگرفتم. حالا دیگر راحت شدم.
نوبت به نهار میرسد و بعد از یک ساعت، دوباره به سالن برمیگردیم. کیفیت اسلایدها و محتوای آنها همچنان بد است و نمیتوانی هیچ مفهوم مفیدی را در آنها پیدا کنی. حالا که نمیتوان دربارهی اسلایدها حرفی زد، بگذارید از یک عبارت خاص دیگر اسم ببرم. کلمهی دسترسی دادن و دسترسی گرفتن را بارها از زبان تسهیلگران میشنوم. مدام تکرار میکنند که اگر فلان تمرین را انجام بدهی، دسترسی بزرگی به دست خواهی آورد یا مثلا بهمان کار، خیلی دسترسی میدهد. ولی هرگز نمیفهمم چه چیزی به چه چیزی دسترسی میدهد؟ اصلا این دسترسی از چه جنسی است؟ فقط میبینم که دارند از این عبارت به دفعات استفاده میکنند.
تقریبا ساعت ۴ عصر است و از شدت خستگی نمیتوانم روی صندلیام بنشینم. بین نفر سمت چپی و سمت راستیام یک گفتگوی یواشکی شکل میگیرد. فرد سمت راستی از سمت چپی که به وضوح کمسنوسال است، سوال میکند که چند سالاش است. پسرک میگوید که ۲۱ ساله است. سمت راستی که مویی سفید کرده و یک مرد جاافتاده است، به او میگوید «خوش به سعادتات که توی این سن اومدی. کاش من هم میتونستم توی سن تو بیام تو این دوره»! نمیدانم که آیا باید تعجبام را مخفی کنم یا آن را داد بزنم! واقعا چه سعادتی؟ از چه چیزی دارید حرف میزنید؟ مگر آمدهای زیارت که میگویی خوش به سعادتات؟ واقعا گیج شدهام! واقعا!
خوش به سعادتات که توی این سن اومدی. کاش من هم میتونستم توی سن تو بیام تو این دوره.
یکی از شرکتکنندگان به جوان بغلدستی من میگوید
بخش زیادی از جلسهی عصر دربارهی چیزهایی است که از نظر من بیارزش هستند. مثلا یکی از آنها عرصهی امکان است که یک مفهوم کاملا ذهنی است. زیاد دقت نمیکنم و دزدکی موبایلام را چک میکنم (آخر گفتهاند که در طول دوره، امکان چک کردن موبایل را نداریم). یکی از دوستان نزدیکام، پست مربوط به روزهای قبلام را در لینکداین دیده و پیام داده که «دوره رو بهت انداختن»! کاش جایش بود و اصطلاحات دوستام را دربارهی مجید بازگو میکردم. ولی همان بهتر که حرمتها حفظ شود. بگذریم.
حالا دوباره اسلایدها وارد فاز جدی میشوند. قرار است پایههای ۴گانهی راهبری توضیح داده شود. تمامیت دوباره مطرح میشود و به صورت کاملتر دربارهاش بحث میشود. سپس از انواع پردهی ناپیدایی حرف زده میشود که مانع از تمامیت داشتن فرد میشوند.
حالا یک نفر از مجید سوالی میپرسد که مجید جواباش را نمیداند و دارد به ظرافت از جواب دادن به آن طفره میرود. آن شخص متوجه طفره رفتن میشود و میگوید «اگر قرار نیست جواب بدهید، پس آمدهایم دورهم خوش بگذارنیم»؟ مجید همراه با خندهی بلند حاضران میخندد.
یک اتفاق جالب در این بخش میافتد. ولی از گفتن آن معذورم؛ چون باید از آدم معروفی اسم ببرم که در همایش حضور داشته و نمیدانم که آیا این شخص رضایت دارد اسماش را بیاورم یا نه. به همین دلیل این یک تکه را بیخیال.
قسمت بعدی، مربوط به اصیل بون (Authenticity) است. بخش کوتاهی است و مجید هم اعلام میکند که با وجود علاقهی زیادش به این بخش، متاسفانه سهم زیادی از اسلایدها ندارد. در اصیل بودن به این دقت میشود که همه دوست داریم خوب به نظر برسیم و از طرف دیگران تحسین شویم. یکی از حاضران دستاش را برای سوال پرسیدن بالا میبرد و بعد از گرفتن میکروفون، اشتباه رایج مجید را به او گوشزد میکند. تا به اینجای همایش، مجید هر بار برای اشاره کردن به میکروفون از کلمهی بلندگو استفاده میکرد. حالا به او تذکر داده میشود که اسم این وسیله میکروفون است! به محض بیان این جمله، انگار حرف دل تمام شرکتکنندگان زده میشود. همه میگویند «آها»!
نشات گرفته بودن از چیزی بزرگتر از خود و منشا بودن، دو عامل باقیمانده در راهبری هستند. اولی را خیلی به سرعت توضیح میدهند و اعلام میشود که دومی هم در روز بعد از تاسوعا و عاشورا مطرح میشود. حجم زیادی از تکالیف را به سبک پیک نوروزی برای این ۲ روز به شرکتکنندگان میدهند. وقتی در پایان روز، افراد حاضر میخواهند برای هم دست بزنند، مجید جلویشان را میگیرد. او میگوید دیگر از غروب تاسوعا گذشته و صورت خوشی ندارد. به هر حال، کمی بعد از ساعت ۹ شب، روز سوم همایش تمام میشود.
حالا ۲ روز برای تفریح و چرخیدن در کرمانشاه داریم. تمرینها هم که به جای خود!
این داستان ادامه دارد.
سلام
.
من از گوگل اتفاقی اومدم اما جالبه برام ۳۰ دقیقست اینجا دارم
.
با اجازتون اینجا برای دوستم تو واتس اپ فرستادم
.
ممنون
چرا کامنتهای قبلی رو نمیشه خوند؟ از ۱۲ کامنت فقط ۳ تا رو میشه دید؟
حقیقتاش برای خودم هم سواله.
متاسفانه هنوز جوابی براش پیدا نکردم. کسی میتونه کمکی بکنه؟
درستش کردم
کامنت ها بخش جالب قضیه هستند. آدما همیشه ظاهر رو به واقعیت ترجیح دادن و حرف های دهن پر کن براشون جذاب تر از حرف واقعی بوده. این انصافا خیلی عجیبه! اصلا نمیشه فهمید چجوری انقدر پرتن!
اما آقای سواک، به عنوان کسی که هر ۳ مقاله رو خونده، نمیفهمم چرا هنوز دارید ادامه دوره رو شرکت می کنید. خب اگر بده, چرا ولش نمیکنید؟
چون متعهد شدم تا آخر دوره رو کاور کنم
و اینکه من نگفتم بده
برای مجید خیلی خیلی خوشحالم، چرا که از دید من خودش خیلی بزرگ شده و آدمایی مثل تو هم ناخواسته بزرگترش میکنن (از دید و نظر من)
واقعا استعدادت رو تحسین میکنم ولی دنبال بدی های کسی نرو چون در هر صورت انسان کامل نیست و حتی خود شما (به زندگی خودت صدمه میزنه)
من به شما و باقی دوستان این قول رو میدم که دیدگاهام رو بدون ذرهای غرضورزی نوشتم.
بابت توصیهات هم ممنونم. حتما بهش توجه میکنم.
سلام سعید جان
من از نیرو های علی بابا هستم و بدون هیچ اجبار یا به قول شما تهدید ضمنی و با انگیزه و میل شخصی و قلبی خودم در دوره کرمانشاه شرکت کردم.
اینکه مجید آدم موفقی شده یا نه مهم نیس… مهم اینه که شما در این همایش شرکت کردید تا درموردش بنویسید و اینطوری سوار موجی بشید که مجید درست کرده. بهرحال این طوری میتونید به شهرتتون کمک کنید. آدما دوست دارند ایرادای آدمایی که به نظر موفق هستند رو بشنوند. روش جالبی رو انتخاب کردید و به نظر من دوره رو بهتون ننداختن… خودتون آگاهانه و با هدف مشخص الان اونجایید.
مریم جان نگاهات به موضوع رو دوست داشتم.
ولی قصد من این نبوده
یکی از نکاتی که من از دوره توسعه فردی یادمه ولی انجام دادنش خیلی سخت بود، این بود که سعی کنید بدون قضاوت به آدما نگاه کنید. شما محتواهاتون درمورد این همایش با یک قضاوت و نگاه پیش فرض در مورد مجیده. من هم با قضاوت قبلی گفتم با هدف اومدید و شما گفتید اشتباه می کنم. بهرحال خوشحال میشم اگه بعد از این همایش، تاثیر این محتواها رو بر سئوی سایتتون رو هم با ما درمیون بزارید. فکر کنم این هم بتونه یوزرای جدیدی به سایتتون بیاره.
من واقعا تشنه لایک و فالوئر و ترافیک نیستم.
من بلاگ نویسی میکنم چون این کارو دوست دارم.
ولی به نظر شما احترام میگذارم. به هر حال این طرز تفکر شما است.
من هم دوره قبلی رو بهم انداختن …
این دوره بیشتر صحنه ای برای دیده شدن ایشون و ظهور و بروز خودشیفتگی ها و پوپولیسم شون هست …
بسیاری از حریم ها و حرمت ها همانند مثالی که زدید خواهی شکست و در پایان هم خودشان برای خودشان دست و جیغ و هورا می کشند…
جالبه که بیشتر شرکت کنندگان دوره هم کارمندان شرکت شون هستند که به زور و با تهدید ضمنی در دوره شرکت کردند….
خلاصه خدا بهت صبر بده سماک جان
در علم اولین واکنش در برابر هر مسئله ای این هست که اصل مسئله رو زیر سوال ببرسی ببینی اصلا نیاز هست برای حل مسئله زمان بذاری یا نه.
سوال اینجاست که آیا مجید حسین نژاد به واسطه این دوره آدم موفقی شده یا خیر؟
سول خوبیه.
من جواباش رو نمیدونم متاسفانه