یکی از چیزهایی که همیشه برایم عجیب بوده، نوع نگاه مدیران شرکتهای ایرانی به توسعه محصول و مقایسهی آن با رویکرد همین مدیران به مسالهی مارکتینگ است. اغلب میبینم که مدیران این تصور را دارند که توسعه محصول، ارزشی برای آنها و شرکتی که راه انداختهاند خلق میکند و به همین دلیل، توسعهدهندگان محصول و دولوپرها معمولا سوگلی مدیران ارشد هر شرکت هستند. یک نوع نابرابری و تبعیض در نوع نگاه مدیران به بازاریابی و توسعه محصول وجود دارد؛ نگاهی که باعث میشود هر چه بودجه و توجه هست، به سمت توسعه محصول سرازیر شود تا محصولی بیعیب و نقص به وجود بیاید. این وسط، تیم مارکتینگ هم برای خودش یک سری کارها انجام میدهد و اصلا مهم نیست که چه میگوید و چه میخواهد.
تصور غالب این مدیران بر این است که محصول خوب، خودش فروش میرود! آن هم بدون اینکه برای معرفی کردن و شناساندناش به مشتریان تلاش خاصی بکنی. اینجا یک سوال خیلی بزرگ برای من نوعی پیش میآید. اگر اینطور است که مدیران ما فکر میکنند، پس چرا شرکتهای بزرگ و موفقی مثل اپل و مایکروسافت، کمپینهای میلیون دلاری برای عرضهی محصولاتشان میبندند و چنین نگاهی به بازاریابی دارند؟ مگر آیفون و مک و سرفیس و سایر تولیدات این شرکتها از بهترینهای بازار خودشان نیستند؟ پس چرا صاحبان این محصولات از بازاریابی غافل نمیمانند؟ چرا تا این اندازه به داشتن رویکرد منسجم و قاعدهمند به بازاریابی تاکید دارند؟ این محصولات هم محصول هستند؛ برگ چغندر که نیستند. حالا احتمالا میگویید طرف از محصول نرمافزاری صحبت میکند و مثالهای سختافزاری میزند. خب این ایراد واردی است. بیایید مثال را تغییر بدهیم. شما تبلیغات شرکتهای SaaS را در سطح اینترنت نمیبینید؟ چند بار در حین تماشای ویدئوهای یوتوب برایتان پیش آمده که تبلیغات ویدئویی monday.com و wix.com را ببیند؟ شرط میبندم که شما هم این تبلیغات را که با هدف شناساندن محصولات نرمافزاری تولید شدهاند دیدهاید.
من چندین بار قانع شدهام از کاری که میکنم دست بکشم و دولوپری پیشه کنم!
اگر نگاهی به میزان حقوق توسعهدهندگان و بازاریابها بیندازیم، میبینیم که دولوپرها تقریبا دو برابر بازاریابها حقوق میگیرند. اتفاقی که خود من را چندین بار قانع کرده تا از کاری که میکنم دست بکشم و با شرکت در دورههای مختلف آنلاین و آفلاین، به ناچار دولوپری پیشه کنم! دیدن چنین تبعیضهایی باعث دلسردی در جامعهی کار میشود و تمام افراد بازار کار را به سمت یادگیری مهارتهای مرتبط با توسعه محصول سوق میدهد. آنوقت یک جامعهی تکقطبی خواهیم داشت که از نظر توزیع دانش فنی شبیه به گلابی شده است؛ سر چاغ آن دولوپرها هستند و سر لاغرش افرادی هستند که میخواهند محصول خلقشده توسط دولوپرها را به جامعهی هدف بشناسانند. شاید در این زمینه خود ما هم مقصر بودهایم. بازاریابی باید بتواند خودش را به عنوان یک موتور محرک کسبوکار به مدیران شرکتها اثبات کند و سهم خودش را در ارزشآفرینی برای شرکت به صورت عینی نشان بدهد. شاید خودمان بودهایم که باعث شدهایم این دیوار بیاعتمادی مدیران به مارکتینگ و متخصصان آن شکل بگیرد و حالا باید این شکاف بزرگ به وجود آمده بین توسعه محصول و بازاریابی را تحمل کنیم. من اصلا منکر این نیستم که خودمان هم باعث و بانی ایجاد چنین شکافی بودهایم. چاره را چه میدانید؟
منبع عکس کاور این پست، سایت Shutterstock است. عکس را نخریدهام. به هر حال ارزش و اعتبار عکس به همین سایت تعلق میگیرد.