در روز ششم حضورم در کرمانشاه، چهارمین جلسهی همایش راهبری علی بابا برگزار میشود. ۲ روز را به دلیل تاسوعا و عاشورا تعطیل بودهایم و حالا با انرژی میخواهیم در ادامهی همایش شرکت کنیم. پس به جای مسائل واضحی مثل صبحانه که نکتهی مهمی برای مطرح کردن ندارند، یکراست سراغ اصل موضوع میروم.
مطابق روزهای دیگر، همایش راس ساعت ۹ صبح شروع میشود. عدهی زیادی دیر میآیند و مجید در واکنش به این بینظمی، یک کار عجیب میکند. او به تمام افرادی که به موقع در سالن حاضر شدهاند میگوید که سرپا بایستند و به آنهایی که دارند خودشان را بدو بدو به سالن همایش میرسانند، خیره شوند. سنگینی نگاه بیش از ۱۰۰ نفر روی آنهایی که دیر کردهاند را کاملا میشود حس کرد. مختصری سخنرانی و موعظه برای تاخیریها انجام میشود و قولی که در ابتدای دوره داده بودند، به آنها یادآوری میشود.
در این مرحله، اسلایدها با سرعت کندی شروع میشوند. اسلایدهای اولیه بیشتر جنبهی یادآوری مفاهیم گذشته را دارند و یک آنچه گذشت مختصر برای حاضران پخش میشود.
نمیدانم این را بگویم یا نه… ولی دیروز پیامی حاوی ۲ تذکر دریافت کردهام: تذکر اول دربارهی عکسهای استفاده شده برای پستهای گذشته است و دومی، ناشایست بودن استفاده از مطالب به اشتراک گذاشتهشده را به من یادآوری میکند. دربارهی عکسها شاید بتوانم موضوع را درک کنم؛ اما اصلا نمیفهمم که چرا نباید از نقلقولهای ناشناس برای گزارش دادن دربارهی این همایش استفاده کنم.
در این مرحله، نوبت به تمرینهای محولشده برای ۲ روز تعطیل میشود. باز هم همان روش به کار رفته در روزهای گذشته برای تمرینها رعایت میشود: داوطلبها پای میکروفون میآیند و از تجربیات شخصیشان با زن و بچه و پدر و مادر برای دیگران تعریف میکنند. من اسم اعتراف دستهجمعی را روی این اتفاق میگذارم.
در این میان، کسی از مجید میپرسد که «من اینجا بیرون را درک میکنم و میفهمم که چیز خوبی است. اما واقعا درک نمیکنم که ربط آن به راهبری چیست»؟ مجید میگوید که «پاسخ تمام این سوالها را در پایان دوره پیدا میکنی» و در ادامه از سوالکننده میپرسد که آیا فیلم Karate Kid را دیده است یا نه. گویا انتهای فیلم بچهی کاراتهباز به انتهای همایش راهبری ربط دارد. متاسفانه من این فیلم را ندیدهام و نمیدانم از چه چیزی صحبت میشود.
یک اتفاق جالب هم در این لحظه رخ میدهد. جملهای مطرح میشود که به نظر من مخاطب مشخصی دارد و در ادامهی روز، چند بار دیگر هم تکرار میشود. مجید میگوید «کسایی که به من فحش میدید، اون فحشا مال خودتونه». لابد چیزی را جایی دیده یا به گوشاش رساندهاند که اینچنین برآشفته است. کاش میگفت که از چه چیزی تا این اندازه ناراحت شده است.
ادامهی جلسه به خاطرهگویی سر میشود و تقریبا تا ساعت ۱۱ صبح، شاهد ارائههایی اینچنین از سمت شرکتکنندگان هستیم. همه در این ۲ روز به دامن طبیعت زدهاند و اینجا بیرون را حسابی تمرین کردهاند. خاطرههای بامزهای تعریف میشود و داستان افرادی را میشنویم که با تیر چراغبرق، کوه، درختان و چیزهایی از این دست همذاتپنداری کردهاند. هنوز هم دیده میشود که مجید در فرصت مناسب، حالت روانکاو به خودش میگیرد و با پرسیدن سوالهای عجیب، سعی در شناخت آدمها دارد. فکر میکنم این اتفاق در جمع عمومی اصلا کار درستی نیست. از پشت سر با برگههایی به مجید اعلام میکنند که دیر است و باید سراغ اصل مطلب برویم.
بالاخره حوالی ساعت ۱۱ صبح، به اشتراکگذاریها تمام میشوند و اسلایدها را از سر میگیریم. یکی از چهار رکن اصلی راهبری به اسم منشا بودن از آخرین جلسه جا مانده بود که اینجا مطرح میشود. منظورش هم تقریبا بدون توضیح دادن قابل درک است. کلیت ماجرا این است که در برخورد با اتفاقات مختلف زندگی، باید شروعکننده باشید و ابتکار عمل را به دست بگیرید. آنطوری که من درک کردم، منشا بودن میخواهد یک راهبر را به سمت Activeبودن سوق بدهد و او را از Passive شدن برحذر بدارد. تاکید میشود که یک راهبر نباید قربانی شرایط باشد و باید بتواند در برخورد با شرایط مختلف، منشا اثر (Cause in the metter) باشد.
اینجای جلسه، به موضوع قدرت پرداخته میشود. نمیدانم دلیلاش چیست؛ ولی هدف این است که با استفاده از قدرت میتوانی روی دیگران تاثیر بگذاری و آنها را با خودت همراه کنی. یادتان هست که آن ابتدای مطلب گفتم مجید به فحشدهندگان گفت «آینه آینه»؟ اینجا دوباره تکرار میکند و میگوید «مثلا یارو زناش بهش گفته حتما باید بیای؛ اونم داره سر من خالی میکنه». اینجا یکی از خانمها اعتراض میکند که چرا تمام مثالهای منفیتان را از قول خانمها مطرح میکنید؟ مجید میپذیرد و میگوید حق با شما است. با کمی مکث میگوید «مثلا شوهره به زور زناش رو میاره داخل همایش» و از یک صفت عجیب هم برای این شوهر فرضی استفاده میکند که جای گفتناش نیست.
اسلایدها ادامه پیدا میکنند و موضوع گوش دادن اصیل مطرح میشود. منظور آن نوعی از گوش دادن است که شنونده کاملا منظور گوینده را متوجه شود و این حس را به گوینده بدهد که منظورش را تمام و کمال گرفته است. سپس از نورون آینهای (Mirror Neuron) حرف زده میشود و روی این نکته تاکید میشود که در صورت رعایت نکردن گوش دادن اصیل، گوینده متوجه میشود که شما برای او ارزش قائل نبودهاید. در ادامه به یک استراحت کوتاه میرویم و در حین میل کردن شلیل و گلابی، در تیمهای ۲نفره تمرین میکنیم که اصیل گوش بدهیم. در بازگشت به سالن همایش، داوطلبها تجربههایشان از گوش دادن اصیل را به اشتراک میگذارند.
در حین میل کردن شلیل و گلابی، در تیمهای ۲نفره تمرین میکنیم که اصیل گوش بدهیم.
تجربههای خوب و جالبی مطرح میشوند که شنیدن خیلیهایشان به آدم از آن «دسترسی»های معروف میدهد. یک چیزی اینجا مطرح میشود که قبلا هم شنیدهام و راجع به آن حرف دارم. تسهیلگران در مواقعی که میخواهند بگویند انجام دادن یک کار از آدم انرژی اضافه میگیرد، میگویند این کار «جون آدم رو میگیره». نمیدانم این اصطلاح جزئی از ادبیات راهبری است یا چیز دیگر؛ ولی من با شنیدناش یاد بازیهای کامپیوتری و قارچخور میافتم. به نظرم استفاده از عبارت انرژی گرفتن خیلی بهتر منظور را میرساند.
کمکم به مطرح شدن موضوع اصلی امروز نزدیک میشویم. از گوشه و کنار اسلایدها میشود عبارتهایی مثل آینده نزدیک به حتمی، آینده نشات گرفته از گذشته و آینده خلق شده را دید. مشخص است که قرار است این موضوع برایمان باز شود. یکی از تسهیلگران میگوید که تکتک این موارد را بررسی خواهیم کرد. ولی دیگر وقت نهار شده و باید کمی به خودمان و مغزمان استراحت بدهیم. سردرد شدیدی سراغام آمده و ول هم نمیکند.
بعد از نهار، مبحث آینده شروع میشود. ابتدا گفته میشود که آیندهی حتمی وجود ندارد و آینده همیشه یک احتمال یا امکان (Possibility) است. سپس این نکته مطرح میشود که در زندگی عادی ما، آینده نشات گرفته از گذشته است و این طرز کار پیشفرض مغز ما است. کمی هم دربارهی تغییر صحبت میشود و اینکه تغییر کردن هنر نیست. گفته میشود که هر اندازه هم تغییر کنی، باز هم شبیه گذشتهات خواهی بود.
صحبت کمی جدیتر میشود. مجید میگوید این توهم است که فکر کنیم آینده، از انتخابهای ما تشکیل میشود. او میگوید ما تنها فکر میکنیم که بینهایت انتخاب داریم و قدرت انتخاب شغل و همسر را به کلی کشک میداند. بله، او اختیار را کاملا زیر سوال میبرد و با فریاد اعلام میکند که قدرت اراده و اختیار، یک توهم محض است.
در این مرحله، اسلایدها آینده را به چهار بخش اصلی تقسیم میکنند: آیندهای که به آن فکر میشود، آیندهای که نگراناش هستیم، آیندهای که به آن امیدواریم و آیندهای که برایش تلاش میکنیم. اینجا است که مجید متوجه میشود سنگینی غذای ناهار کاری کرده تا شرکتکنندگان چرتشان بگیرد. پس دست به کار میشود و همه را به انجام حرکات کششی توصیه میکند. تمام سالن یک کش و قوس مختصر به خودشان میدهند و جلسه ادامه پیدا میکند.
آس بعدی مجید که حواسها را جمع میکند و گوشها با شنیدن آن تیز میشوند، این جمله است: «آیندهای وجود ندارد؛ آینده بستری برای زندگی در حال است». و اینجا است که بالاخره بعد از مدتها، یک تعریف درست و حسابی از راهبری میشنویم. مجید میگوید «راهبری در مورد تحقق آیندهای است که قرار نبود اتفاق بیفتد». حرف جالبی است؛ ولی من که خسته شدهام، تصمیم میگیرم برای تجدید قوا به انتهای سالن بروم. کمی روی زمین سرد مینشینم و میبینم که افاقه نمیکند. پس تصمیم میگیرم به حیاط بروم و کمی قدم بزنم.
وقتی برمیگردم، میبینم که کمی از مطالب را از دست دادهام. مطلب جدیدی به نام «جُک کیهانی» مطرح شده و هر چه سعی میکنم از آن سردربیاورم، چیزی دستگیرم نمیشود. اما متوجه میشوم که از نظر مفرح بودن اصلا جُک نیست و تنها از نظر برهم زدن قوانین پذیرفتهشدهی ذهنی میتوان آن را جُک دانست. تایم استراحت فرا میرسد و مجید به عنوان تمرین از بچهها میخواهد که سعی کنند به این جک کیهانی بخندند. در بازگشت از استراحت، خندیدن به جک کیهانی برای ورود به سالن اجباری اعلام میشود. هر کسی که نخندد، نمیتواند وارد شود!
وقتی تمام افراد وارد سالن شدند، مجید بحث تمامیت (Integrity) را دوباره مطرح میکند و از بچهها دربارهی تکتک قوانینی که نقض کردهاند، سوال میپرسد. چند قانون شرکت در دوره مطرح میشود و قرار است هر کسی که قانونی را نقض کرده، به تعداد دفعات نقض قانون دستهایش را بالا بگیرد. کار به جایی میرسد که شرکتکنندگان دست کم میآورند و تقریبا دستهای تمام شرکتکنندگان بالا رفته است. حالا مجید دوباره از تکتک بچهها قول میگیرد که به اینتگریتی پایبند باشند و آنهایی که مخالف هستند، اعتراضشان را مطرح میکنند. مجید به لطایفالحیل، تمام بچهها را راضی میکند؛ ولی زمان زیادی به این قضیه اختصاص داده میشود.
خندیدن به جک کیهانی برای ورود به سالن اجباری اعلام میشود. هر کسی که نخندد، نمیتواند وارد شود!
در ادامه، دوباره جک کیهانی مطرح میشود. ۳ نفر از شرکتکنندگان برای اجرای نمایش جک کیهانی احضار میشوند و موقعیت ابزوردی شکل میگیرد که خندههای حاضران در سالن را به دنبال دارد. حضار به صورت ناخواسته به نمایش مضحکی که پیش رویشان قرار گرفته میخندند و هدف نهایی محقق میشود.
سپس به سراغ مبحث آیندهی خلق شده میرویم. منظور از آیندهی خلق شده، آن آیندهای است که ساخته میشود و مطلوب این همایش است. گفته میشود که در آیندهی خلق شده باید خودتان را در آینده ببینید و از آنجا به موقعیت فعلیتان نگاه کنید. این دنیای ایدآل از نظر تئوری جذاب و خلق آن هم ساده است. ولی اجرای آن در دنیای واقعی اصلا کار سادهای نیست. کلی دربارهی این موضوع آینده خلق شده بحث میشود و ظاهرا هدف نهایی همایش راهبری علی بابا هم جاانداختن همین آینده خلق شده است. اسلایدهای بعدی خیلی نظری هستند و به شدت خستهکننده میشوند. مجید با مهارت تمام، جملههای موجود در اسلایدها را از بر کرده و اواخر جلسه را به صورت حفظی پرزنت میکند.
ساعت از ۸ شب گذشته و من امروز، به اندازهی تمام عمرم ۲ کلمهی «راهبر» و «راهبری» را شنیدهام. حتی یکبار دیگر شنیدن این کلمهها هم میتواند مغزم را تا آستانهی انفجار ببرد. خوشبختانه ساعت ۲۰:۱۵ دقیقه است که اسلایدهای روز چهارم همایش تمام میشوند و بعد از دریافت تمرین روز بعد، راهی هتل میشویم. قرار است آنهایی که هنوز نتوانستهاند به جک کیهانی بخندند، این موضوع را در خلوتشان تمرین کنند.
ادامه دارد…
پ.ن: من به اصرار هیچکسی در این همایش شرکت نکردهام و حضور در آن، با میل و ارادهی شخصی خودم بوده است.
عکس کاور این پست، دستساز است. تصویربرداری از همایش از طرف برگزارکنندگان ممنوع اعلام شده بود.
سلام محمد جان من تمام گزارشهای دوره راهبری که نوشتی خوندم اما یه حسی از نوشتههات بهم منتقل شد که دوست داشتم باهات شیر کنم اول نظر خودمو در مورد دوره بگم، من هم چیزهای خیلی کمی از دوره راهبری دستگیرم شد بنابراین تصمیم گرفته بودم که تو هیچ دورهی راهبری علی بابا شرکت نکنم ( حداقل تا لحظه نگارش این کامنت) و به این نتیجه رسیدم که اگر هدف راهبری،خودشناسی و روانکاوی داریم دورهها و مشاوران خیلی بهتری از مجید هستن. اما از نوشتههات اینطور برداشت کردم که از روز دوم یا سوم تصمیم خودتو گرفته بودی که هرچی… ادامهی کامنت »
سجاد عزیز
حتما این دوره با نکات مثبتی واسه من و بقیه همراه بوده.
توی جمعبندی دوره حتما به این موارد اشاره میکنم.